بـــــــی وفـــــا

مــن به انــدازه چشمان تو غمــگـین مانـــدم و به انـدازه هر بــرق نگاهــت نگــران /تـــو به انـدازه تنــهایـی مــن شــــاد بمــان

 

انگشتت فقط جای یک حلقه دارد...
دلــــــت را
دست به دست میکنی برای چه
؟؟؟

 



نظرات شما عزیزان:

homa
ساعت14:10---19 آبان 1391
سلام. وب خیلی قشنگی داری لینکت کردم لطفا لینکم کن.

ملینا اریا
ساعت22:32---20 مهر 1391
اخه دل ، برعکس دست واسه هزاران نفر جا داره .

فقط کافیه دل نبندی ...

اون وقته که جا واسه همه باز میشه !!!


ساعت20:56---5 مهر 1391
حلقه ای ندارم که به دست کنم

تنها حلقه ای که همواره با من بود وهست



این است که او از لای این شب بوها وپای ان کاج بلند پیداست و حلقه دوستی اش بر انگشتانم نمایان

داداش سعید
ساعت10:27---5 مهر 1391
سلام

مطلب آخرم رو نوشتم

اگه تونستی بخونش

ممنون
پاسخ:چشـــــــــم


* گورستاטּ ﻳڪ ﺮﻭﺍﻧﮯ *
ساعت21:23---4 مهر 1391
يه اتاقي باشه گرمه گرم....روشنه روشن..

تو باشي منم باشم..

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد....

من توروبغلم کنم که نترسي...که سرد ت نشه..که نلرزي..

اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار..پاهاتم دراز کردي..

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم..

با پاهات محکم منو گرفتي ..دو تا دستتم دورم حلقه کردي..

بهت مي گم چشماتو مي بندي؟



ميگي اره بعد چشماتو مي بندي ...

بهت مي گم برام قصه مي گي ؟ تو گوشم؟

مي گي اره بعد شروع مي کني اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..

يه عالمه قصه طولاني و بلند که هيچ وقت تموم نمي شن..

مي دوني؟

مي خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو....يه حرکت سريع..

يه ضربه عميق....بلدي که؟

ولي تو که نمي دوني مي خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستي ..نميدوني

من تيغ رو از جيبم در ميارم..نمي بيني که سريع مي برم...نمي بيني

خون فواره مي زنه..رو سنگاي سفيد..نمي بيني که دستم مي سوزه

و لبم رو گاز مي گيرم که نگم آخ که چشماتو باز نکني و منو نبيني..

تو داري قصه مي گي..

دستمو مي ذارم رو زانوم..خون مياد از دستم ميريزه

رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا....قشنگه مسير حرکتش..

حيف که چشمات بسته است و نمي توني ببيني..

تو بغلم کردي...مي بيني که سرد شدم...محکم تر بغلم ميکني که گرم بشم..

مي بيني نا منظم نفس مي کشم...تو دلت ميگي آخي دوباره نفسش گرفت.

مي بيني هر چي محکم تر بغلم مي کني سرد تر ميشم....

مي بيني ديگه نفس نمي کشم...............

چشماتو باز ميکني مي بيني من مردم...

مي دوني ؟ من مي ترسيدم خودمو بکشم از سرد شدن ....از تنهايي مردن..

از خون ديدن....وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم....

مردن خوب بود ارومه اروم...

گريه نکن ديگه.....من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شديا

بعدش تو همون جوري وسط گريه هات بخندي....

گريه نکن ديگه خوب؟ دلم مي شکنه..

گل من گريه نكن ....ميدونم سخته ولي...

نميدونم بعد از من چه كسي قرار جاي منو بگيره نميدونم اين اتفاق زود ميوفته يا نه ....خيلي دير... فقط هركسي كه داره جاي منو ميگيره بهش بگو كه مواظب گل من باشه...

اسمتو گذاشتم جونم كه اگر بودي باهات باشم و..اگر نبودي منم نباشم





++فکذمیکردم وبت فیلتر شده پاسخ:خــــیلی قشنگ بووود فدات شم....اما خیلی هم غمگین بووود،بدجوری دلم گرفت اما دوس دارم دوباره بخونمش...انگار دوس دارم داغون شم!!!!؟؟!!!!! خداروشکر که فیلتر نشدم...آخه وبم دلیل خاصی هم واسه فیلتر شدن نداره؟!!!!!


amirmohammad
ساعت21:06---4 مهر 1391
Ki gooofte jae ye angoshtar dare???

10taaaaaaaaS!



albatte che 10 ta che 100 ta

mohem ine ke ta akharesh hamash khali mimoone...

albate delam shode ghazie angoshtar ke faghat yeki ja dare!



eyval eyval



migamaaa age vaght kardiii khodet ham ye sariii be webile ma bezan!

montazeri man biam badesh to biay???



baz khoobe to narafti soraghee dars o mashhhgh!!

man ke harchi linkidam tizhoosh azab daroomad!

omidvaram to dolati bashi!

he!



felan!




پاسخ:آخـــــــــی ! گنـاهم داری امیر...!منم کمی از تیزهوشا ندارم...نمونه ام..!!!!!ولــــــــی وبمو رها نمیکنم به حال خودش... میام حتما میام


پریسا
ساعت18:33---4 مهر 1391
سلام دوستم آپم با یه شعر از فریدون مشیری منتظر حظور گرمت هستم
خیلی این پستت و دوست داشتم


saji joon
ساعت14:03---4 مهر 1391
سلام

ازینکه به وبلاگم سرزدی ازت ممنونم

اگه باتبادل لنک موافقی بهم خبربده

بای تاهای پاسخ:موافقـــــــم


(◡‿◡✿)کــــــــــلاه قــــــــرمـــــــزی ♬ ♪ ♩
ساعت12:37---4 مهر 1391
طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه

پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه

مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت

پدرم لبخندی زد و گفت :

یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!

... ... ... ... یادته نمی تونستی ...

یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...

اشک تو چشمام جم شد ...

نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !




پاسخ:آره راس گفتی....ایـــــول


mahsa
ساعت8:27---4 مهر 1391
به یادتم اماشاهدی ندارم،جزکوچه پس کوچه های خلوت دلم....سلام مهدیس جان قشنگ بودعزیزم

ramin
ساعت1:08---4 مهر 1391
doroste

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

] [ 15:1 ] [ مهدیــــس ]

[ ]