همدرد ***مطلب ارسالی ازپیمان گلچین فر***
شبــــی در کوچه ای بودم
باچشمان نمناک,دلی سرد
که میپیچید در آنجا بوی غربت
و سرمای سوزناک حاکم بود
نگاه مادری در چشم من بود
که گویی خسته از دنیای خویش,بازار غم بود
جوانک!!
این کوچه از آن من است
تو هم دردی؟؟؟.......................یاکه همدردی؟؟؟
تب سنگین نگاهش
رقص لرزان پایم
آبشارغم از چشمانم سرازیر شد
بغضم شکست...
کوله باری از درد و بدون همدردم!!!
نظرات شما عزیزان: